دلم برا نوشتن به سبک قدیمی وبلاگم تنگ شده شدیییییید...
دوست دارم اینجا یکم درد و دل کنم. برام مهم نیست کی میاد و اینا رو می خونه. دیگه مهم نیست. مهم اینه که خودم باشم. هر چند باز هم نمی تونم همه ی چیز هایی که تو دلم هستو اینجا بگم. خسته شدم از این همه سانسور. از نگه داشتن حرفام تو دلم.
چرا آدم باید برای هر کاری که انجام می ده یه دلیلی داشته باشه و اونو برا دیگران توضیح بده؟
چرا وقتی یکم از حد و مرز های تعیین شده خارج بشیم همه می خوان قوانینو بهمون یاد آوری کنن؟ من دلم می خواد جوونی کنم. حالم به هم می خوره از کسایی که فکر می کنن خودشون همه چی تمومن؛ اون وقت منتظرن تا تو فقط یکم پات تو زندگیت بلرزه. دیگه حالم به هم خورده از آدم های متظاهری که همیشه پشت نقاب خوبی ها زندگی می کنن.
نمی دونم فقط تو جامعه ی ما وضع به این صورته یا این قضیه همه جاییه. باید مواظب رفتارت باشی تا فردا پشت سرت حرف در نیارن. همه تظاهر می کنن که باهات دوستن، می خوان کمکت کنن، می خوان تو مشکلات پشتت باشن، ولی...
این حرفا رو نشنیده بگیرید. حرفاییه که شاید بهتر بود تو دلم دفنشون می کردم.
پ.ن:تو ماه قبل یه مسافرت ٩ روزه به چین داشتم که اگه فرصت کنم خاطراتشو اینجا می نویسم و عکساشو می ذارم.
پ.ن: این چه احساس خوبیه: